سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن سنگ لغزنده ای که گامهای دانشمندان بر آن استوار نمی ماند، آز است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
وبلاگی برای همه

پسر بچه ای واردیک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید :(یک بستنی میوه ای چند است)پیشخدمت گفت (5سنت).پسر بچه دستش را در جیبش کرد و شروع کرد به شمردن .بعد پرسید (یک بستنی ساده چند است؟)

در همین حال .تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت گفت (35 سنت) پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:(لطفآ یک بستنی ساده )پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خودش رفت . پسرک نیز پس از خوردن بستنی. پول را به صندوق پرداخت و رفت.

وقتی پیش خدمت بازگشت  از آنچه که دید حیرت کرد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی 2 سکه 5 سنتی 5 سکه 1 سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت.

 


کلمات کلیدی: داستان های کوتاه


نوشته شده توسط میلاد مهذب 89/4/3:: 1:44 عصر     |     () نظر